شب را دوست دارم به خاطر سکوتاش
و این که میشود در گوشهای از آن گم شد…
– ناشناس
شب، محرم راز است و من اسير شبام
شب، هنگام فرو رفتن در افکار نيمه تمام است
شب اسير خاطرههاست
شب از برای دل است…
– ناشناس
و شب با همهی تاريکیها زيباست
وقتی که تو در کنار من هستی…
– ناشناس
اعترافی طولانیست شب
اعترافی طولانیست
فريادی برای رهايیست شب
فريادی برای رهايیست
شب فريادی طولانیست…
– شاملو
شب، رنگ بخت من
رنگ دل آدمهای اطرافام
رنگ آرزوهايی که روزی آبی بودند
همدم تنهاییهایم…
– ناشناس
تو را من چشم بر راهم شباهنگام
باز هم شبی ديگر اما متفاوت
شبی طولانی
در سالی به بلندای غمهای بیپايان زندگی
و تولدی شوم، يلدا
آسمان میبارد برای بدرقه شب طولانی
و به انتظار فردايی دگر…
– ناشناس
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانهی من آمدی، برای من ای مهربان، چراغ بیآور
و یک دریچهای که از آن
به ازدحام کوچهی خوشبختی بنگرم…
– فروغ فرخزاد
قصهی غربت و سرگردانیهایم را
برای پنجرهها زمزمه کردم
هر نفس با شبهای ابری و دلتنگ
غصههایم را بیصدا زمزمه کردم…
– سهیل محمودی
دل اگر رفت، شبی کاش دعایی بکنیم
– مریم حیدرزاده
و باران سخت میبارد در یک شب سرد پاییزی…
چه کار زیبایی کردی همه شعرا با شعرهای شب. زیبا بود. و بهتر از همه شعر فروغ. موفق باشی
سلام
خوب مينويسي اي ول
به كلبه طلاي ما هم سري بزنين
شب همان مرهم دردیست به سان جوهر
که خداوند به روی غم من میپاشد…
تا از اندوه به فردا برسم…
باز ،
غصه آغاز کنم!
((دندون یه آدم مرده))
یه وقت به من سر نزینا! قبرستون ترسناکه….
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب تا درین پرده جز اندیشه او نگذارم
…گاهی وقت ها باید با روزمرگی زندگی کرد وزمانی هم باید از روزمرگی ها فرار کرد.پست آخر من فراری ست از آنچه که تو از همیشه گریزانی!
به کمکتون احتیاج دارم
سلام…خیلی جالب بود..موفق باشی دوست من
سلام .مطابتون خیلی قشنگ بود
ممنون که به من سر زدین و از بابت نظر و راهنمایتون بی نهایت ممنون.شاد باشید.
سلام پاییز جونم
هر چند
شب با تمام توش و توان و صلابتش
بر سرزمين تب زده آويخت
ديدم
سيماب صبحگاهی
از سربلندترين کوهها فرو می ريخت
گفتم :
اميد من !
برخيز و خواب را …
برخيز و باز روشنی افتاب را …
بازم سلام
یادم رفت بگم شعر از حمید مصدق بود.
شاد و پیروز باشی .
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه.
هست شب…
هست شب، يك شب دم كرده و خاك
رنگ رخ باخته است.
باد – نو باوه ي ابر – از بر كوه
سوي من تاخته است
***
هست شب، همچو ورم كرده تني گرم در استاده هوا
هم ازين روست نمي بيند اگر گمشده يي راهش را .
با تنش گرم،بيابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ –
به دل سوخته من ماند
به تنم خسته، كه مي سوزد از هيبت تب ،
هست شب . آري شب
پایدار و سروقامت باشید.
به چه زیباست اگر شب های ما دور از ژیچک خاطره های فراموشی باشند و تو را مرا و… به روزهای زیبای بودن ببرند…
سلام
اگه دوست داشتی بیا پیشم!
Roozegare Gharibist Nazanin.(Shamloo)…….age doost dashti be man ham sari bezan.bloge zibaee dashti. bedrood
ba ejazeye u man linke shoma ro tooye bloge khodam gharar dadam.
bedrood
چرا خبرم نکردی تا بیام پست ایندفعه ات را بخوانم
ببین بیخبر اومدم واست نظر هم گذاشتم
ولی من تورو خبر میکنم ولی نمیایی
شب که جوی نقره مهتاب
بیکران دشت را دریاچه میسازد
من شراع زورق اندیشه ام را می گشایم باز
شب که آوایی نمی آید
از درون خامش نیزارهای آبگیر ژرف
من امید روشنم را همچو تیغ آفتابی میسرایم شاد
شب که می خواند کسی نومید
من ز راه دور دارم چشم
با لب سوزان خورشیدی که بام خانه همسایه ام را گرم میبوسد
شب که می ماسد غمی در باغ
من ز راه گوش می پایم
سرفه های مرگ را در ناله زنجیر دستانم که می پوسد.
احمد شاملو
سلام سه باره.ممنون از لطف و نظرتون.
میدونید خوب اول اینکه آدم بی غم کم پیدا میشه.اما خوب یه جورایی تو خلق همه ایرانی ها غم پرستی هست. منم یکی مثل بقیه.به نظرم شعرای غمگین لطیف ترند.
در ضمن من هنوز منتظر جوابتون در مورد تبادل لینک هستم .
شاد باشید
بازم سلام…
آفرین ، خیلی باهات حال کردم … از افکارت خیلی خوشم اومد…منو ببخشید من منظوری نداشتم نمیخواستم ناراحتت بکنم…
از اونجائیکه شما به کسی نگفتین که آپ کردین ولی من هر وقت بیام تو اینترنت به چند تا از وبلاگها همیشه سر میزنم که یکیش هم شما هستید
اگه اجازه میدین من آدرس وبلاگتونو لینک کنم تو پیوندام… (باشه؟)
موفق باشین
بای
در این شب طولانی به اندازه ی درد های بی پایان زندگیم چگونه برخیزم از مرگ و رهایی
آخی خیلی قشنگ بود
اگه به وبلاگ من سر زدی نظر یادت نره.خودت میفهمی چرا
مرسی از موافقتتون
منم همین کارو کردم
سلام
خیلی زیباست
اینم از سهراب
روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحي از ويرانه هاي دور
گر به گوش آيد صدايي خشك
استخوان مرده مي لغزد درون گور
ديرگاهي ماند اجاقم سرد
و چراغم بي نصيب از نور
خواب درمان را به راهي برد
بي صدا آمد كسي از در
در سياهي آتشي افروخت
بي خبر اما
كه نگاهي درتماشا سوخت
گرچه مي دانم كه چشمي راه دارد به افسون شب
ليك مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش
آتشي روشن درون شب