چه دلتنگ مینوازد
زیر آوار غروب، کوچه را خلوت باد
و چه دلگیر میسراید
رخوت شکسته آینهها را
با غمی که در دلش
رسوب کرده است
زخمی تنهاترین پنجرهها
– ناشناس
رادیویی برای اندیشیدن در سکوت
چه دلتنگ مینوازد
زیر آوار غروب، کوچه را خلوت باد
و چه دلگیر میسراید
رخوت شکسته آینهها را
با غمی که در دلش
رسوب کرده است
زخمی تنهاترین پنجرهها
– ناشناس
دلتنگی ها چه سخت ما را به خود وا می دارند
و چه غمناک من را
تو را
و هنوز را می سرایند…
دلتنگی را به پاهای باد بسپار و خود را به گلهای مهربانی امنیت ده
روزگار بس ناجوانمردانه
ما را به آغوش دلتنگی سپرده
دلتنگی بس حس غریبیست و…
با کدام بال می توان از زوال روزها و سوزها گریخت با کدام اشک می توان پرده بر نگاه خیره زمان کشید با کدام دست می توان عشق را به بند جاودان کشید با کدام دست……………………..
سلام
خیلی وقت به ما سر نمیزنیا
ای بابا