و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آنها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
– حسین پناهی
7 دیدگاه برای “314”
سلام قشنگ بود لینکت میکنم اگه خواستی یه سر به من هم بزن
چنان دلگيرم از دنيا، که خود را هم نمی خواهم
به اين زخم دل خونين ، دگر مرهم نمی خواهم
همه نامهربانانند ، در اين دنيای نامرد
چنين شد حاصل عمرم ،که جز مرگم چیزی
نمی خواهم
من هروهروقتی وبلاگتونو نگاه می کنم اماواقعا” معنی این ابیات یعنی چه .چرافردی مثل شمابااین همه ظرافت بایدازچنین شعری خوشش بیادبه اعتقادمن شاعرهنوزهیچ تعبیردرستی ازواقعیت نداره واین قدرزشت درخصوص حوادث صحبت می کنه که هم آدم ازعش متنفرمی شودوهم ازجنگ….
سلام قشنگ بود لینکت میکنم اگه خواستی یه سر به من هم بزن
چنان دلگيرم از دنيا، که خود را هم نمی خواهم
به اين زخم دل خونين ، دگر مرهم نمی خواهم
همه نامهربانانند ، در اين دنيای نامرد
چنين شد حاصل عمرم ،که جز مرگم چیزی
نمی خواهم
این شعر را بسی دوست میدارم…..
اوه اوه…
خب حالا که این همه زحمت می کشه بگو قهوه بیاره!
نه،جدی موفق باشه!
من هروهروقتی وبلاگتونو نگاه می کنم اماواقعا” معنی این ابیات یعنی چه .چرافردی مثل شمابااین همه ظرافت بایدازچنین شعری خوشش بیادبه اعتقادمن شاعرهنوزهیچ تعبیردرستی ازواقعیت نداره واین قدرزشت درخصوص حوادث صحبت می کنه که هم آدم ازعش متنفرمی شودوهم ازجنگ….
عالی بود ……….من فهمیدم
چای دوست ندارم.نمی شه یه چیز دیگه باشه؟!