پنجره
آمده بودی مرهم باشی
برای زخمهای پنجره
درد شدی اما
و سنگوار
زخمی بر زخمهایش افزودی
پنجره
خسته از انبوه زخمها
درهم شكست
و دلاش برای همیشه
فرو ریخت
دستی
سنگی دیگر میاندازد
پنجره دل ندارد
كه زخمی جدید بردارد
– شقایق بهرامی
رادیویی برای گوش سپردن به سکوت
پنجره
آمده بودی مرهم باشی
برای زخمهای پنجره
درد شدی اما
و سنگوار
زخمی بر زخمهایش افزودی
پنجره
خسته از انبوه زخمها
درهم شكست
و دلاش برای همیشه
فرو ریخت
دستی
سنگی دیگر میاندازد
پنجره دل ندارد
كه زخمی جدید بردارد
– شقایق بهرامی
شعر خیلی قشنگی بود
این قسمتش خیلی قشنگه
خسته از انبوه زخم ها
در هم شکست
و دلش برای همیشه
فرو ریخت
سلام دوست من
خوب بود
پنجره دل ندارد !
با احترام کبری
سلام
مثل همیشه عالی بود..
لطف میکنی اگه به وبم یه سر بزنی مرد پاییزی..
امیدوارم همیشه خوب و موفق باشی..
تا بعد..
و دل من هزار تكه شد در فصل فصل پاييز
واقعاً زيبا ! با حال الآن من همخوني داشت
او مرهم است برای زخم هایم ولی نمی دانم خودم نمی خواهم یا خدا
سلام…..
زیبا بود….
عالی بود….موفق باشی
زیبا انتخاب کردین.
به روزم.
قشنگ وغمگین
خیلی قشنگ بووووووووووووود