نخستین شعر
هنگام غروب
شاعر غربی بر ساحل دریا نشست
آخرین شعرش را از جیب درآورد
آن را مچاله کرد
و به دریا انداخت
نیمه شب
پسر شرقی
ایستاده در کنار رودخانه
غریق را دید
و خود را در میان امواج انداخت
سپیده دمان
هنگامی که ماهیان دریاها مست بودند
و هنگامی که خدا
جرعهای از آب دریا مینوشید
پسر شرقی نخستین شعرش را
به دختر خدا هدیه کرد
– واهه آرمن
خونده بودم این شعر رو در کتاب .
اتفاقاً یکی دو روز پیش به دلیلی دوباره همون کتاب رو تورقی نمودم…
.
شما چطوری رفیق پاییز ؟
هدیه از آن شاعر غرب است
این شعر گواه من است
کجاست دختر خدا ؟