آسمان غرید
ابرها باریدند
زمین خیس شد
فریاد زدم
و گریه کردم
سر تا پا خیس خیس…
8 دیدگاه برای “248”
عصیان از ابتدا پاشیده شد روی پیشانیمان
اینجا کجاست که میگویند زمین؟
پیامبران بشارت چه دادند که دیده نشد تا به حال؟
…….
پر فروغ بود و ملموس در لمس یک ورق کاغذ سپید ناب
در فلسفه و منطق به دنبال نگاه سنجاقک میگردیم که روزی به آن خدا میگفتند.
ما را چه شده؟
خدا را…؟
عصیان از ابتدا پاشیده شد روی پیشانیمان
اینجا کجاست که میگویند زمین؟
پیامبران بشارت چه دادند که دیده نشد تا به حال؟
…….
پر فروغ بود و ملموس در لمس یک ورق کاغذ سپید ناب
در فلسفه و منطق به دنبال نگاه سنجاقک میگردیم که روزی به آن خدا میگفتند.
ما را چه شده؟
خدا را…؟
سلام
متن جالبی بود!!!!!!!!!!!!
عمیقا ادمو به فکر میبره………..!
نوشته ی خودتون بود؟
چه عجب یه پست متفاوت
گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت…
!!
درووود
بر خواهم گشت …
پسر نوح رفت / دختر هابیل تا دور دستها تماشایش کرد …
زیبا بود
چه داستان تامل برانگیزی…
شاید آنکه جسارت عصیان دارد، شجاعت توبه نیز داشته باشد.
.
خواندنی بود رفیق پاییز .
ممنون.
راستی نویسنده ش کی بود ؟