باد دیوانهوار میوزد
برگ پاییزی از شاخه جدا میشود، سقوط میکند
و در کوره راهها روی زمین کشیده میشود
آرزوهایش دارند جان میدهند
اکنون زمان خیس شدن زیر باران
و مدفون شدن زیر برف است
یک فانی که در ناکجاآباد ابدی
به زمستان محکوم شده
اکنون زمان دیدن آرزوهای محال در رویاهاست…
سلام دوست عزیز.من عاشق وبلاگت شدم باور کن.مخصوصا در مورد پاییز که نوشته بودی.وبلاگه من خیلی سادست فقط دل نوشته های خودمه .بهت نمیگم سر بزن چون چیزی به درد بخور توش ندارم فقط واسه دله خودمه.بای
در هر بادي كه مي وزد به گمانم مقداري ديوانه گي وجود دارد.
شعر زيبائي بود.
سلام!
شعر خیلی زیبایی بود!
موفق شاد باشید
بازم جاي شكرش باقيه تو آرزوهاي محالتو تو رويا ميبيني من بيچاره از اونم محرومم
ღღ-ღღ-ღღ-ღღ
سلام
دوست عزيز
دعوتی به یک تولدغریبانه…!
ღღ-ღღ-ღღ-ღღ