گل سرخی به او دادم، گل زردی به من داد…!
برای یک لحظهی ناتمام، قلبام از تپش افتاد…
با تعجب پرسیدم، مگر از من متنفری؟!
گفت: نه! باور کن، نه!
ولی چون تو را واقعاً دوست دارم،
نمیخواهم پس از آنکه کام از من گرفتی،
برای پیدا کردن گل زرد،
زحمتی به خود هموار کنی…
– کارو
سلام. لطف می کنید یه تک پا تشریف بیارید به سوال من جواب بدین؟ قول میدم خسته نشین! ممنون.
روزها و شبها به آسمان لبخند زدم ؛ حال نوبت لبخند آسمان بر دلم است…
یادت بخیر. تو هنوز مثل گذشته ای! یوهو!