چهاردیواری تنهایی
تنهایم
در این اتاقک کوچک
آن سوتر آخرین صندلی
انتظار تنهایی مرا میکشد
در پردهی چشمانم
خورشید غروب میکند
و آدمها
بیتوقف میگذرند
از ریزش قطرات باران
همهی اینها به سرعت میگذرند
از پنجرهی
اتوبوس
کهنه!
– پریا پورزند
یک دیدگاه برای “218”