عصر بارانی
چه سنگین گذشت عصر بارانیام
گویی نوازش نمیکرد، باران صورتام را
و امروز دوباره شکست
تکهرای از شکستههای قلبام
در آن گوشهی پاییزی
گریهرام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفرهایم
در بستری از بغض بخوابند
کاش گفته بودم…
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشات میرکرد
دریغ از گوشهی چشمی
که همان، بت شکنام کرد
و امروز…
بخشایش عذرم
مفهومی بیرنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم…
– سحر شاه محمدی
salam vaghan nevesteye ghashangiye rasti tavalodame apam khoshhal misham sar bezanid
سلام مرد پاییزی
شعرای خودت کجان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیر آمدم مرد پاییزی عزیز… ببخش..چه مویه آرامی دارد این شعر…
“گريه ام ،فريادم ، تنها سكوتي بود
تا حرف هايم
در بستري از بغض بخوابند ”
شاعر را مي تواني بيشتر معرفي كني؟ چند سالشه؟
با سمانه موافقم.شعرهاي خودت كو؟
سلام بر بزرگ مرد پاییزی
که توی این تابستون داغ و تفدیده یاد پاییز رو زنده نگه می داره
عصری بارانی
و هوایی که هرگز ندیده ای
…
کاش گفته بودم
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایش ات می کرد
شعر زیبائی بود از خوندنش لذت بردم
شاد وموفق باشید