بدرقه
خداحافظ…
آخرین کلامی که از تو شنیدم
و باز قصهی تلخ جاده و آن راه بلند…
که تو را از خلوت من میربود
آسمان میگریست
شیشهها میگریستند
و من مبهوت رفتنت
در پس شیشههای مهآلود
بغض دردناکم را بلعیدم
دیوانهوار خندیدم
و تو را بدرقه کردم…
– سحر شاه محمدی
چقدر این لبخندا تلخن
هوا پاییزی شده مرد
دلم میخواد عکسهاتو ببینم
سلام دوست من ! پست قشنگتو خوندم و استفاده کردم ///امشب به صرف یک غزل تلخ دعوتید!!!
سلام
به ديدنم بياييد . شاد خواهم شد . سبز باشيد
به یاد مهستی عزیز افتادم ..
سلام خوبی؟
کوتاه زیبا و مختصر بود
خسته نباشی
به منم سر بزن دوست قدیمی
حق نگهدارت
بای
salam:d kheili bahale in neveshteha:d eyval.. be blog ye sar bezan:d
در پس هر خداحافظی سلامی نحفتهمنتظر این سلام بمان
خیلی ممنون که به من سر زدی
سلام دوست من
میخواستم بگم که شعر گون و نسیم از شفیعی کدکنی است. که سهوا نوشته اید از اخوان ثالث است
سلام دوست من
آپ کردم
تولد راوی پاییزه
دوست دارم حظور داشته باشی
موسیقی وبلاگت اند آرامشه
قصه همیشگی سفر !!!
عادت کرده ایم دیگر …
هر كي منتظره تنها هم هست…نمي دونم قصه چي؟