و تو باید حقیقت را بدانی و حقیقت باید باعث آزادیات شود.
– انجیل
– سردر سازمان SIA
15 دیدگاه برای “178”
با سلام!
انجمن وبلاگنویسان را با همراهی دوستان تشکیل داده ایم ، مایلید شما هم عضو این انجمن باشید؟ برای اعلام موافقت و آشنایی بیشتر ، به وبلاک : http://www.ooma.blogfa.com تشریف بیاورید .
ارادتمند شما محمدایوب کاظمی
هفت سال نتوانستم قدم از قدم بردارم
هنگامی که نزد پزشک ماهری رفتم
پرسید: این چوب ها دیگر برای چیست؟
گفتم: فلجم
گفت : خوب این عجیب نیست
راحت باش
امتحان کن!!
آن چه تو را فلج کرده همین چوب بی مصرف است
راه برو بیفت چهار دست و پا!!
حالا من شفا پیدا کرده ام
دارم راه می روم
خنده ای مرا مداوا کرد
حالا گاهی اوقات که چشمم به چوب می افتد
ساعت ها راه رفتنم بدتر می شود
برتولت برشت
به امید روزی که بدانیم مذهب همان عصای چوبی است.
به امید آزادی ایران و آگاهی ایرانی
منتظرم رد پای شما دوست عزیز رو تو وبلاگم ببینم.
مهتاب شب
سر در خیلی جاها خیلی چیزا مینویسین اما این جملات و این متون فقط برای سر در بعضی جاها گفته نشدن یادم میاد که سر در UN نوشته بنی آدم اعضای یک پیکرند که در افرینش ز یک گوهرند …
خنده دار نیست ؟؟؟؟
سلام دوست عزيز
نوشته هاي جالبي داريد
من از شبها ميام از شهر ظلمت نشسته رو تنم آوار غربت
هنوز اما به شب عادت نكردم دارم دنبال روشني ميگردم
به وبلاگ من سر بزن خوشحال مي شم نظرات شما رو ببينم
با سلام!
انجمن وبلاگنویسان را با همراهی دوستان تشکیل داده ایم ، مایلید شما هم عضو این انجمن باشید؟ برای اعلام موافقت و آشنایی بیشتر ، به وبلاک : http://www.ooma.blogfa.com تشریف بیاورید .
ارادتمند شما محمدایوب کاظمی
بال بگشایدت…
زیبا بود
من عقیده دارم آزادی بردگی است پس بهتر است حقیقت را انکار کنی تا برده نباشی.
ولی واقعیت اون چیزیه که وجود داره
ساده و با مفهوم بسیار
خیلی خوشم اومد کله صبحی ازش
گویند : در قاموس ناپاکان “حقیقت ” واژه تلخی ست .. بگذار اینطور بگویم : آری ، در قاموس پاکان حقیقت عین واقعیت مطلق است ..
در باید بودنش شکی نیست اما در ایجاد آزادی اش……
هفت سال نتوانستم قدم از قدم بردارم
هنگامی که نزد پزشک ماهری رفتم
پرسید: این چوب ها دیگر برای چیست؟
گفتم: فلجم
گفت : خوب این عجیب نیست
راحت باش
امتحان کن!!
آن چه تو را فلج کرده همین چوب بی مصرف است
راه برو بیفت چهار دست و پا!!
حالا من شفا پیدا کرده ام
دارم راه می روم
خنده ای مرا مداوا کرد
حالا گاهی اوقات که چشمم به چوب می افتد
ساعت ها راه رفتنم بدتر می شود
برتولت برشت
به امید روزی که بدانیم مذهب همان عصای چوبی است.
به امید آزادی ایران و آگاهی ایرانی
منتظرم رد پای شما دوست عزیز رو تو وبلاگم ببینم.
مهتاب شب
و آزادی بالهایت را می گشاید.
weblogetoon fogholadast
tanha jayiye ke vaghti miram toosh va vaghti neveshtehasho mikhoonam vaghan ehsase aramesh behem dast mide
omidvaram hamishe pirooz bashin va berah
سر در خیلی جاها خیلی چیزا مینویسین اما این جملات و این متون فقط برای سر در بعضی جاها گفته نشدن یادم میاد که سر در UN نوشته بنی آدم اعضای یک پیکرند که در افرینش ز یک گوهرند …
خنده دار نیست ؟؟؟؟
سلام دوست عزيز
نوشته هاي جالبي داريد
من از شبها ميام از شهر ظلمت نشسته رو تنم آوار غربت
هنوز اما به شب عادت نكردم دارم دنبال روشني ميگردم
به وبلاگ من سر بزن خوشحال مي شم نظرات شما رو ببينم
خداحافظ
سلام هنوز هیچکس نمیداند کدامین حقیقت را میبایست جستجو کند تا آزادی خویش بیابد
موفق وشاد باشید وآزاده در زندگی
سلام
اره دونستن حقیقت همیشه باید باعث
ازادی شود . ولی گاهی حقیقت اون طوری که
باید در پرده ذهن ما تداعی کنه،نمی کنه و ما را
به انحراف می کشاند
موفق باشی مرد پاییزی
منتظرم
و گاه این حقیقت بسیار تلخ است
سلام
خوبی مرد پاییزی؟
شاد باشی