بالها زخمیاند و دلها باران عاطفه را منتظر… بیتو جنازهی کبود خورشید در غروب رسوب میکند. وقتی که نیستی خارج از جغرافیای مبهم نقشهها و مدار بیرمق عقربهها باد، گیسوان مشتعلاش را بر سکوت خاکستری کهکشانها پهن میکند و باران اشکهای سیاه، آسمان همیشگی لبخندها را هاشور میزند…
– ناشناس
سلام
ممنونکه سر زدی
حرفهای من تلخ نیست اینها حقایق زندگیه
به امید دیدار دوباره
سلام!خیلی قشنگ می نویسی! مرسی اومدی!بازم سر بزن
سلام!به منم سر بزن
توي نوشته هاي همه مردم يک چيزي نيست.. يک چيزي که شايد خيلي زود بياييد.. و شايد…. نميدانم… او مارا تنها گذاشت يا ما آنرا؟
بابا خیلی غم انگیزه …. بی تو جنازه کبود خورشید در غروب، رسوب می کند . راستی راستی نبودش اینقدر سخته …؟؟؟؟؟
خوش به حالش !
دروود …
با نیلوفر کاملا موافقم …
جدا خوش به حالش !!!
سلام…اميدوارم حالتوون خووب باشه…وبلاگ جالبي دارين تبريک ميگم…به منم سري بزنين خوشحال ميشم…اميدوارم هميشه و در تمام مراحل زندگيتوون موفق و مويد باشين…و هميشه عاشق…ضمنا اگه ميشه وبلاگ منو هم لينک کنين دوست دارم بيشتر باهاتوون آشنا شم…خوش باشين…
سلام…
————–
مرسی که لطف کردی اومدی….
زیبا بود ای زیبا اندیش….
تو به من خندیدی
و من نمی دانستم
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب رل درزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ،
سالهاهست که در گوش من آرام ،
آرام
خش خش گام تو تکرار کنان ،
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا ،
_ خانه کوچک ما
سیب نداشت
خیلی زیبا بود خوشحال میشم به نوشته های من سربزنی
تا همیشه…
سلام
من دوباره برگشتم.نوشته هات مثل همیشه خواندنی
پیروز باشی
سلام
اميدوارم كه قلبت هميشه بهاري باشه
سلام
پاییز فصلت نرسیده وانقدر غمگینیییییییییییییی
سلام. 🙂 شعر قشنگی بود. يه جاهايش مثل گيسوان مشتعل باد- جنازه … رسوب میکند، برام غريب بود. بند آخر خيلی قشنگ بود.
من بعد از مدتها آپ شدم. اگه حوصله داشتی سر بزن.
سلام
زیبا بود
خیلی زیبا بود
و آدم احساس میکنه که توی جنگل داره قدم میزنه
ی اینکه میره تو یه دنیای زیبا توی ذهن خودش
مراقب باش شمع هایی که ماها برآفروختیم
توی باد پاییزی لاگتو
خاموش نشه
شاد باشید
یا علی
م.محمد.م.م
گیسوان مشتعل !
این ترکیب رو دوست داشتم
شاد زی
وقتی که نیستی ….
مي داني
پرنده را بي دليل اعدام مي كني
در ژرف تو
آينه ايست
كه قفس ها را انعكاس مي دهد
و دستان تو محلولي ست
كه انجماد روز را
در حوضچه ي شب غرق مي كند
اي صميمي
ديگر زندگي را نمي توان
در فرو مردن يك برگ
با شكفتن يك گل
يا پريدن يك پرنده ديد
ما در حجم كوچك خود رسوب ��ي كنيم
آيا شود كه باز درختان جواني را
در راستاي خيابان
پرورش دهيم
و صندوق هاي زرد پست
سنگين
ز غمنامه هاي زمانه نباشند ؟
در سرزميني كه عشق آهني ست
انتظار معجزه را بعيد مي دانم
باغبان مفلوك چه هديه اي دارد ؟
پرندگان
از شاخه هاي خشك پرواز مي كنند
آن مرد زردپوش
كه تنها و بي وقفه گام مي زند
با كوچه هاي ورود ممنوع
با خانه هاي به اجاره داده مي شود
چه خواهد كرد
سرزميني را كه دوستش مي داريم ؟
پرندگان همه خيس اند
و گفتگويي از پريدن نيست
در سرزمين ما
پرندگان همه خيس اند
در سرزميني كه عشق كاغذي است
انتظار معجزه را بعيد مي دانم
salam
webloge jalebi dari
ama ye linkdo0ni kam darehaaaaaa
سلام….آدرس شما را عوض کردم.
لینکتو عوض کردم.
در مورد سوالت هم باید بگنم که یله. وبلاگ هم به فعالیتش ادامه می ده.
بسیار زیبا بود … خیلی وقت بود اینجا نیامده بودم … مرسی که بهم سر زدی
سلام
وبلاگ زیبایی داری
به منم سر بزن
راستی اگه دوست داشتی بیا با هم تبادل لینک داشته باشیم
سلام مثل همیشه شعری بود دلنشین و پراحساس
شاد وموفق باشید