وجودی مملو از عاطفه میخواهم
چهرهای غرق شوق و چشمهایی خالی از شبنم اشک
همه جا تاریک است
سیاهی در کوچه پس کوچههای روشنایی ره میسپارد
و در کمین اسارتی دیگر است
سردم است
ولی نمیدانم کدامین پنجره به سوی حیاط باز میشود!
پس دلتنگی چه وقت کوله بارش را میبندد؟
سپیده چه زمان در آسمان دلم طلوع میکند؟
از همه چیز صدای پای مرگ به گوش میرسد
اما خزان عمرم هنوز در انتظار بهاری دیگر نفس میزند
آری هنوز نیرویی هست که مرا به سوی دریای روشنایی هدایتگر است
عظمتی که هنوز نشناختماش…
– ناشناس
سلام
بهار است…
چشمها را باید شست…جور دیگر باید دید…
پس دلتنگی چه وقت کوله بارش را می بندد؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام زیبا نوشتید منهم از سردرگمی درروزگار دلگیرم
آشيانه شعر به روز شدخوشحال ميشم تشريف بياريدو شادم کنيد
موفق وشاد باشيد
سلام
مرسی که سر زدی خوشحال می شم که بازم بهم سر بزنی امشب آپ می کنم
سلام…هنوز نیرویی هست که مرا به سوی دریای روشنایی هدایتگر است..زیبا بود ..شاد باشی
مثل همیشه دل نشین و زیبا
خوش بحالت بازم چیزی هست 😐
پاییزتان پر از بی برگی
صدای ساعت شماته دار یعنی مرگ
برای فصل زمستان بهار یعنی مرگ
من آسمان نقاشی کودکی ام را رنگ آمیزی کرده ام.
من مداد رنگی هایم را به دخترک آدامس فروش توی پارک داده ام.
من دورنگی ها را از دفتر نقاشی ام پاک کرده ام.
من مداد رنگی هایم همه یکرنگ هستند. مداد رنگی هایم همه سرخ اند. مداد رنگی های من همه سبزند. مداد رنگی های من همه ارغوانی اند. مداد رنگی های من همه شقایقی اند.
…………………………………………………………………………………………..
من آپم