کافرِ عادل، بهتر از مومن ظالم.
417
یک وقتهایی دلم میخواهد به بعضی آدمهای اطرافم بگویم: باور کنید من آدم سادهای نیستم؛ من فقط برایم مهم نیست. اما نمیگویم؛ چون برایم مهم نیست که دیگران بدانند برایم مهم نیست.
وبلاگ: fbanafshe.blog.ir
416
گفت: خیلی میترسم!
پرسیدم: چرا؟
گفت: چون از تهِ دل خوشحالم؛ خوشحالیِ این شکلی، وحشتناک است!
پرسیدم: چرا؟!
گفت: وقتی دستِ سرنوشت بخواهد چیزی را از تو بگیرد، میگذارد اینطور خوشحال باشی…
کتاب: بادبادکباز
نویسنده: خالد حسینی
415
در هر نسلی باید یک احمقی وجود داشته باشد تا حقایقی را که میبیند، با صدای بلند بر زبان بیاورد.
کتاب: ادبیات علیه استبداد
414
یک روزی مثل هر روز، اما برای آخرین بار به کوچه رفتیم، بازی کردیم و به خانه بازگشتیم؛ و نمیدانستیم که دیگر هیچوقت برای بازی به کوچه بازنخواهیمگشت…
با کمی تغییر
وبلاگ: rgon299.blog.ir
413
و خدا این کشور را،
از دشمن،
از خشکسالی،
از دروغ،
حفظ نکرد!
پینوشت: و حتی از بیماری نیز!
412
از یک جایی به بعد، سن آدم که بالاتر میرود، جرأتش کم میشود؛ محتاط میشود؛ کند میشود؛ ریسک نمیکند؛ کارها را با دقت و در زمان بیشتری انجام میدهد تا خطایی رخ ندهد؛ چون دیگر حوصلهی دردسرهای جبرانِ خطا را ندارد! هم از لحاظ جسمانی و هم از نظر روانی، زود خسته میشود. از یک جایی به بعد، دیگر نمیکِشد…
411
Her yer karanlık ama korkma sarıl bana
Sevgilim yazdığım son satır sana…
همه جا تاریک است؛ اما نترس، بغلام کن
عزیزم، این آخرین سطریست که برایت نوشتم…
410
این که در میانسالی مطلع شوی به هر دلیلی در حال گذراندن آخرین روزهای زندگیات هستی، شاید بزرگترین ضربه در طول زندگیات باشد! وقتی میبینی تاکنون هر چه رشتهای، محکوم به پنبه شدن هستند، یا حداقل تو دیگر زمان کافی برای به اتمام رساندن کارهای ناتمامت را نداری، باقی روزهای زندگیات، کمتر از جهنم نیست. معمولاً عمده تلاشهای انسان از کودکی تا میانسالی، برای حصول نتیجه از میانسالی تا سالمندی است. حال وقتی میبینی کاشتههایت رشد و نمو کردهاند، اما تو دیگر زمان کافی برای دیدن به محصول نشستنشان را نداری و مقرر شده بگذاری و بگذری، دیوانهات میکند!
409
Kapıyı kapat sessizce
Rahatsız ettin yeterince
Mecbursan konuşmaya
Son sözünü söyle…
در را پشتِ سرت به آرامی ببند
به اندازهی کافی مزاحم شدی
اگر مجبوری چیزی بگویی
حرف آخرت را بزن…